پیرمرد یک نوار داشت که هروقت دلش پر میشد و تنهایی اش سر می‌رفت، به آن گوش می‌داد. یک شب که خسته بود، نوار را گذاشت توی دستگاه اما با دست لرزانش به جای کلید پخش، کلید ضبطش را زد و با این فکر که اول نوار خالی است، بی اعتنا رفت سراغ خودش. آخر شب هم نوار را فراموش کرد و از خستگی خوابش برد.

صبح که بیدار شد فهمید با دست خودش چه کرده. نوار را گذاشت. دید صدایی نیست جز راه رفتنش، تنهایی غذا خوردنش، مسواک زدنش. و سکوتش. پیرمرد  سکوت خودش را ضبط کرده بود. و حالا هر شب باید به تنهایی مضاعفش گوش میداد.

من آن پیرمردم. عقلم زایل شده. دستم می لرزد و صدای سکوتم زیبا نیست 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش انواع فلزیاب آمریکایی با بهترین کیفیت travel گلاره مدیریت دانش شرکت آب و فاضلاب استان هرمزگان معراج ستاره ها بنولوژی وبلاگ مجتمع مرغ و گوشت پرطلا یزد هواداران تارنمای ارگ ایران چي يدک SaveTheWorld